به گزارش سینماپرس، مجموعه داستان «جویندگان» نوشته حمید جعفری با یک داستان کوتاه درباره دفاع مقدس به نام «از تصور تا واقعیت» شروع میشود. این داستان را نویسنده به فرمانده شهید دفاع مقدس حسن خرازی تقدیم کرده است، اما نمیدانم چرا جمله تقدیم را در آخر داستان آورده است نه در صفحه آغازین داستان. خلاصه این داستان به این شکل است که در یکی از عملیاتهای دفاع مقدس که دشمن رزمندگان ما را مورد هجوم بیامان خمپاره قرار داده و از طرفی از سلاح شیمیایی هم استفاده کرده است یک فرمانده ایرانی به تنهایی در سنگر ایستاده و دست به دعا برداشته است که ناگهان معجزهای اتفاق میافتد و باد شدیدی به سمت دشمن شروع به وزیدن میکند، باد مخالف، گاز سلاحهای شیمیایی را به سمت نیروهای عراقی میفرستد و دشمن مجبور به عقبنشینی میشود و نیروهای ما نه تنها از یک شکست واقعی نجات پیدا میکنند، بلکه فاتح میدان میشوند و قرارگاه بعثیها را با تمام تجهیزاتش به غرامت میگیرند. تا اینجا نویسندهای که در زمان جنگ هنوز به دنیا نیامده بود، در نوشتن داستانش بسیار موفق عمل کرده و به قدرت بیمثال خداوند و مناجات اشاره کرده است. پیرنگ و تعلیق و فضاسازی داستان هم قوی است، اما در اینجا دو مشکل وجود دارد، اول اینکه داستانش را با یک پیشدرآمد شروع کرده و دوم اینکه در پایانبندی و نتیجهگیری داستان هم یک پاراگراف اضافی را به داستان تحمیل کرده است. ارنست همینگوی معتقد بود داستان کوتاه رئال، داستانی است که شبیه یک کوه یخ باشد و بیشتر حجم آن در زیر آب قرار گیرد تا حس کنجکاوی خواننده را برانگیزد و او را به تفکر وتخیل وادارد. ما نباید داستان کوتاه را شبیه یک حکایت پندآموز، مقاله یا یادداشت یا حتی خاطره بنویسیم، چون هرکدام از این سبکهای نوشتاری، از قانون خودشان پیروی میکنند. از طرفی مقدمه طولانی و نتیجهگیری و مستقیمگویی به داستان حالت شعارگونه میدهد و داستان حالت تصنعی و غیرواقعی به خود میگیرد. در شیوه سوم شخص مفرد یا «دانای کل» قانونی است که نویسنده نباید از شخصیتهای داستان جانبداری کند یا وسط داستان شعار بدهد و در باره رفتار شخصیتهای داستان قضاوت داشته باشد. نویسنده باید در داستان کوتاهی که به شیوه سوم شخص نوشته شده است، مثل یک ناظر بیطرف ضمن رعایت قوانین نگارشی، فقط داستان را به طور منطقی تعریف کند و به پایان برساند. داستان «از تصور تا واقعیت» با این پاراگراف شروع میشود: «تصور یا واقعیت! کلیشهای، تکراری، اما هست و خواهد بود و هیچ جواب روشنی هم برای این مبهم تاریخ نیست. اما تا کجا؟ تا کی باید در این ابهام ماند! آیا روزی علم، جواب این معما را خواهد دانست؟» (از تصور تا واقعیت- صفحه ۹) نویسنده در شروع داستان این مقدمه را توضیح میدهد، بعد داستان را اینگونه شروع میکند: «صدای سوت خمپاره از همه جا شنیده میشد. خاکریز رنگ خون گرفته بود...» (همان داستان و همان صفحه). در واقع قضاوت نویسنده در شروع داستان به زیبایی موضوع لطمه زده است. این قضاوت را نویسنده باید به عهده مخاطب بگذارد. در پایان این داستان هم دوباره نویسنده یک پاراگراف به عنوان نتیجهگیری به آخر داستان اضافه کرده است: «این پیروزی بزرگ و شیرین برخلاف همه تصورات رزمندگان بود، اما واقعیتی بود غیرقابل انکار. واقعیتی که تصورات را نقص میکرد و مرزی به بلندای آسمان و زمین، بین آنها میکشید؛ مرزی ناشناخته و مبهم که هنوز بشریت در چرایی آن مانده است، شاید تا همیشه» (از تصورتا واقعیت- صفحه ۱۲). جمله پایانی نویسنده در نتیجهگیری داستان، شاید بسیار متین و منطقی باشد، اما وقتی مخاطب داستان را خوانده و موضوع و حوادث آن را هم فهمیده است دیگر لزومی ندارد نویسنده دوباره پیام آن را تکرار کند. اگر در این داستان مقدمه و پایانبندی را از داستانها برمیداشتیم جلوه و ماندگاری داستانها بیشتر میشد و داستان از مستقیم گویی بیرون میآمد و کمی هم مخاطب درگیر تفکر و کنجکاوی میشد. جز این داستان ما در داستانهای دیگر کتاب مثل «هذیان»، «مهربانی نامیرا» و «بارانی» هم مقدمهچینی و نتیجهگیری را میبینیم.
مجموعه داستان «جویندگان» یک کتاب ۹۵ صفحهای است که از ۱۲ داستان کوتاه تشکیل و توسط انتشارات ارشک در سال ۱۳۹۷ منتشر شده است. نویسنده در این مجموعه به موضوعات اجتماعی امروز جامعه و مشکلات و دغدغههای جوانان کشور از جمله دانشجویان تحصیلکرده، دانشآموزان و سربازان پادگانهای نظامی پرداخته است. جز داستان اول که مربوط به جنگ است مابقی داستانها حال و هوای امروز جامعه را نشان میدهد و زبان ۱۲ داستان کتاب هم جز داستان «از تصورتا واقعیت» زمان مضارع اخباری و اول شخص حال را نشان میدهد: (میروم- میگذارم- مینشینم). اما نکته قابل بحث اینکه بعضی از داستانها با اینکه امروزی هستند نثرشان به کهنگی میزند و از جملات، توصیفات و تشبیهات مدرن زبان امروز در آنها استفاده نشده است و این تناقضی که بین نثر و پیرنگ ایجاد شده، کاملاً مشهود است. به عنوان نمونه چند جمله را میآورم که شیوه بیان نویسنده به شدت قدیمی و شبیه نوشتهها و ترجمههای دهههای ۳۰ و ۴۰ هستند. مثلاً در صفحه ۳۰ کتاب در داستان «هذیان» اینگونه میخوانیم: «گاهی در اوج یأس و ناامیدی چنان روزنهای از امید به روی انسان باز میشود که همه کابوسهای دهشناک آدمی را به رؤیایی شیرین و خاطرهانگیز مبدل میسازد.» یا در صفحه ۳۹ از داستان «مهربانی نامیرا» با این جمله روبهرو میشویم که «متمرکز شدن فقط روی یک موضوع درآن واحد، از خصایص رجال است. بسان ماشینی که موتورش داغ کرده...» یا در صفحه ۵۰ کتاب در داستان کوتاه «بارانی» اینگونه میخوانیم: «افسوس از تار و پود وجودم همچون زبانههای آتش، لهیب میکشد. این بارانی دلربا باید امشب بر قامتم نقش ببندد...» در صفحه ۵۱ همان داستان در گوشهای از قصه راوی با خودش میگوید: «.. یارای ممانعت ندارم...» این جملات در جای جای داستانهای کتاب به وضوح دیده میشوند که شبیه قطعات ادبی هستند و نه داستانهای امروزی.
غلطهای دیکتهای
در بعضی از داستانهای کوتاه کتاب، ما با غلطهای دیکتهای مواجه هستیم که گویا هنگام ویرایش داستان از قلم افتاده است. یکی از کلماتی که به اشتباه در داستانهای کتاب چندین بار تکرار شده کلمه «میخواهم» است. از این کلمه اگر در دیالوگ داستانها هم به شکل عامیانه بخواهیم استفاده کنیم «میخوام» تلفظ میشود پس مسلماً کلمه «میخام» اشتباه است، اما در چند دیالوگ از داستانهای کتاب نگاشته شده: «میخاسی دربس سوار نشی...» (صفحه ۷۲) یا «اگه میخای بپوش» (صفحه ۶۶) یا «کمک میخای؟» (صفحه ۹۱) در جایی هم کلمه «ماراتن» مارتن نوشته شده که یک اشتباه تایپی است. (صفحه ۴۰)
تئوری آنتوان چخوف
در داستان دوم کتاب که «جویندگان» نام دارد صبح وقتی راوی داستان میخواهد وارد دانشکدهشان شود در لابهلای توصیفات زیبا و قابل لمسی که از ازدحام خیابان و ساختمان دانشگاه و صدای بوق تاکسیها میکند، نگاهش به چادر سفیدرنگ هلال احمر میخورد که جلوی در ورودی دانشگاه، برای زلزلهزدگان کرمانشاه کمک جمعآوری میکند. خواننده با دیدن این صحنه یک لحظه فکر میکند که شاید داستان مربوط به زلزله کرمانشاه باشد یا در طول داستان اشارهای به قضیه دانشگاه و ارتباطش با زلزله شود، اما در ادامه هرچقدر داستان را میخوانیم و پیش میرویم چیزی درباره زلزله نمیبینیم و بالاخره داستان تمام میشود. اینجا نکتهای وجود دارد و آن اینکه اگر نویسنده در توصیفاتش اشارهای هم به چادر زلزله نمیکرد هیچ لطمهای به داستان وارد نمیشد. چخوف نویسنده شهیر روسی فرضیه معروفی دارد که در اول داستان، بیهوده از کلمه خاصی استفاده نکنید، چون اگر از «تفنگ» حرف میزنید در اواسط یا اواخر داستان حتماً باید از آن تفنگ استفاده کنید.
یک داستان نامعقول
یکی از داستانهای کوتاه این کتاب «هذیان» نام دارد که ماجرای آن در یک پادگان سربازی اتفاق میافتد. راوی داستان که خود سرباز است اسلحهاش را گم میکند و قرار است به زودی دادگاهی شود. او یک شب، هنگام نگهبانی وقتی همه سربازهای داخل آسایشگاه خوابیدهاند نگاهش به سربازی میافتد که روی تختش خوابیده و دارد زیرلب هذیان میگوید. سربازی که خوابیده در میدان تیر هنگام تیراندازی با او مشکل پیدا کرده و همیشه به راوی داستان حسادت میکرده است. راوی داستان با دیدن سرباز به اصطلاح حسود، یک لحظه به ذهنش میرسد که نکند دزدیدن اسلحه کار او باشد. به خاطر همین از روی کنجکاوی صورتش را به دهان سرباز خوابیده نزدیک میکند تا به هذیانهای زیرلبی او در خواب گوش بدهد. ناگهان متوجه میشود که کلمه «درخت» از دهان سرباز بیرون میآید. او با عجله از آسایشگاه خارج میشود و به زیر تنها درختی میرود که در اطراف پادگان قرار دارد. وقتی زیر درخت را با سرنیزه میکند ناگهان اسلحهاش را مییابد. این داستان به اصطلاح واقعگرا بیشتر به فیلمهای کمدی و تخیلی شبیه است تا یک داستان رئال و پایان آن غیرمعقول به نظر میآید.
نکات مثبت داستان
یکی از ویژگیهای مثبت کتاب استفاده بجای نویسنده از زبان اول شخص حال، در مضارع اخباری است که داستانها را آهنگین و باورپذیرتر کرده است و باعث میشود مخاطب راحتتر با قصهها همذاتپنداری کند: «از زیر دوربینهایی که تقریباً همه جای دانشگاه نصب شدهاند، میگذرم. وقتی کنار پارکینگ ماشینهای کارمندان دانشگاه میرسم، دوباره صدای هشدار پیامکم بلند میشود: یادت نره، امروز نوبتته. هم اتاقیها ول کن نیستند...» (از داستان گریپ فروت - صفحه ۵۹) در داستانهای خواندنی این کتاب نکات مثبت زیادی هم به چشم میخورد که مهمترین آنها توصیفات و فضاسازیهای به موقع داستانهاست و همچنین سوژههای قوی داستانها که در ذهن ماندگار میشوند. نویسنده در ایجاد تعلیق در داستانها هم موفق عمل کرده است، طوری که خواننده داستان را نیمهکاره رها نمیکند و خواندن آن را تا پایان ادامه میدهد.
*جوان
نظرات